هدف از رشته مدیریت بازرگانی گرایش بازاریابی آشنایی دقیق با وظایف اساسی سازمانهای بازرگانی خصوصا واحدهای مرتبط با بازار مصرف، افزایش مهارت و توانایی دانشجویان در شناخت مسائل مبتنی به مدیریت و بازار، جمع آوری و تجزیه و تحلیل اطلاعات مربوط به مشکلات بازارشناسی، توسعه بازار، ...، ارزیابی راه حلهای مختف در مورد هر مسأله و تصمیم گیری و اجرای تصممیمات اتخاذ شده است. افزایش مهارت و توانایی دانشجویان در شناخت شرایط و اوضاع و احوال متغیر اجتماعی، اقتصادی، تکنولوژیکی و سیاسی که بازار را تحت تاثیر قرار میدهند و تطبیق برنامه های سازمان با شرایط جدید و ایجاد زمینه لازم و تشویق دانشجویان به خودآموزی و رشد فردی و حرفه ای نیز جزئی از اهداف و چشم اندازهای تربیت دانشجو در این رشته به حساب میآیند.
مدیریت ارتباط با مشتری یا CRM، مخفف عبارت Customer Relationship Management است و به روشی نرمافزاری اطلاق میشود که به سازمان کمک میکند به شیوه ای سازمان یافته ارتباط با مشتریانش را مدیریت کند. نمونه ساده ای از CRM، یک بانک اطلاعاتی حاوی اطلاعات مربوط به مشتریان یک سازمان است که مدیریت و کارکنان فروش یا خدمات سازمان به کمک آن میتوانند نیازهای مشتریانشان را با محصولات خود تطبیق دهند، نیازهای خدماتی آنها را یادآور شوند و غیره.
هدف از رشته مدیریت بازرگانی گرایش بیمه آشنایی دقیق با وظایف اساسی سازمانهای بازرگانی و بیمه ای، افزایش مهارت و توانایی دانشجویان در شناخت مسائل مبتنی بر مدیریت، جمع آوری و تجزیه و تحلیل اطلاعات مربوط به هر یک از این مسائل، ارزیابی راهحلهای مختف در مورد هر مسئله و تصمیم گیری و اجرای تصممیمات اتخاذ شده، افزایش مهارت و توانایی دانشجویان در شناخت شرایط و اوضاع و احوال متغیر اجتماعی، اقتصادی، تکنولوژیکی و سیاسی حاکم بر فضای بیمه کشور و جهان و تطبیق برنامههای سازمان با شرایط جدید و ایجاد زمینه لازم و تشویق دانشجویان به خودآموزی و رشد فردی و حرفهای است.
مدیریت عملکرد، مدیریت عملکرد ترجمه عبارت انگلیسی «Performance Management» میباشد که تعاریف متعددی از آن شده است. از جمله این تعاریف موارد زیر هستند:
مدیریت عملکرد را میتوان مجموعهای از اقدامات و اطلاعات تلقی کرد که به منظور افزایش سطح استفاده بهینه از امکانات و منابع در جهت دستیابی به هدفها به شیوهای اقتصادی توام با کارایی و اثربخشی صورت میگیرد.
در سال ۱۹۸۵ هنگامیکه مایکل پورتر برای اولین بار زنجیره ارزش را تعریف کرد، فرآیندهای تشکیل دهنده زنجیره ارزش را به دو گروه تقسیم نمود:
۱) فرآیندهای اصلی (Core Processes) که برای محصول یا خدمات تولید شده سازمان ارزش افزوده ایجاد می کنند.
۲) فرآیندهای پشتیبان که برای توانمند سازی فرآیندهای اصلی ضروری هستند.
در اوایل دهه نود، این تقسیم بندی در میان آن هایی که درگیر بازمهندسی (Reengineering) فرآیندهای کسب و کار (BPR) شدند، عمومیت یافت. در همین زمان، یک نظریه دیگر مطرح شد که بر روی دسته سوم از فرآیندها تمرکز می کرد، این دسته سوم فرآیندهای مدیریت بودند. راملر و براچه (Rummler and Brache)، برای مثال، بیان کرده اند که هر تیم بازمهندسی باید همواره هم به فرآیندی که بازطراحی می شود و هم به مدیریت فرآیند توجه کنند. اندکی بعد، موسسه مهندسی نرم افزار (Software Engineering Institute) بر روی نیاز برای تغییر فرآیندهای مدیریت برای حرکت به سطح بعدی از مدل بلوغ توانمندی CMM تمرکز کرد. و بعدها در دهه نود، هنگامیکه انجمن مربوط به زنجیره تامین مدل SCOR را ارائه دارد، فرآیندها را تحت سه گروه فرآیندهای اصلی، فرآیندهای توانمندساز و فرآیندهای برنامه ریزی در جهان توصیف کرد. امروزه اکثر تحلیل گران بین فرآیندهای اصلی، پشتیبان و مدیریتی این تمایز را قائل می شوند.